معلم جانبازوبسيار معتقدبه نظام جمهوري اسلامي به دانش آموزان گفت:نزديک انتخابات است انشايي درمورد انتخابات بنويسيد،هرکس چيزي نوشت وخواند تا نوبت به دانش آموز، بنام (ع.ک) رسيد،(ع.ک)شروع کرد به خواندن انشايش.
بنام خدا
قلم را در دست ميگيرم و چنين مينويسم؛
براي چه راي ميدهيم !؟
براي اينکه از راي هاي ما نردباني بسازند براي بالا رفتن و اختلاس کردن،
از بيت المال خرج کاغذهاي تبليغاتشان کنند وکتاب و دفتر من گران شود
به بهانه هاي مختلف دست زن و بچه را بگيرند و به سفرهاي خارجي بروند
به بهانه بورس تحصيلي و از جيب بيت المال بچه هايشان را به اروپا و امريکا بفرستند و آنها ديگر برنگردند
آقازاده هاشان سوار بهترين ماشينهاشوند
به فکرآلودگي و شلوغيه شهرم نباشند و باواردات بنزين غيراستاندارد و نامرغوب سرطان را براي من به ارمغان آورند
باشعاراصلاحات، فکروانديشه افراطي را پياده کنند
بيکاري مردان را رها کنند و به موي بيرون آمده زنان گيردهند
صاحب خانه وماشين و ويلاشوند، باحقوق ماهيانه ١٠مليون تومان و حق سفره هاي مليوني درماه، تا ندانند چرا ناموس ايراني براي فرار ازفقر به تن فروشي روي آورده است
يا با ترساندن ما ازتسلط استکبار جهاني وداعش وغيره خودشان برجان و مال وناموس مامسلط شوند
يا باراي من، امثال مرابه کهريزکهاببرندتا خانوادهايشان ديگر ايشان رانبينند
معلم عزيزم ؛
ميخواهم براي باراول پاي صندوق راي بروم
تاوقتي درسم تمام شد دست فروش شوم
يا مثل پدرم، وقتي بازنشسته شدم،مسافرکش شوم
ياوقتي بزرگتر شدم ازبي پولي و بيکاري نتوانم ازدواج کنم
يامثل پدرم که نميتواندخواهرکوچکم را به دکتر ببرد شوم!
يا يا يا...
معلم که اشک در چشمانش جمع شده بودازجايش بلند شد و رو به دانش آموزان کرده يک جمله گفت ؛
فريب خورديم!
وکلاس راترک کرد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر