#ايران -در آستانه سالگرد دو
روزمهم تاریخی
در آستانه سالگرد دو
روزمهم تاریخی هستیم. نخست سالروز انقلاب ضد سلطنتی بدست و به خواست مردم ایران و سپس
19 بهمن، روز قیام جنگل و تاسیس جنبش فدائی و همچنین روزی که با شهادت موسی خیابانی
و اشرف رجوی، نهال نوپای آزادی در فردای قیام مردمی به مسلخ ارتجاع هار ولایت فقیه
کشیده شد
.
به قول خانم رجوی در سالگرد این دو روز تاریخی:
“در آستانه 19 بهمن هستیم. روز شهادت اشرف و موسی و 17 مجاهد دلیر و پاکباز، مظاهر
وفای به عهد و ارزش مجسم تسلیمناپذیری مردم ایران. مردمی که گرچه 36 سال است آرزوها
وخواستهایشان سرکوب میشود، اما یک روز هم از فریاد آزادی و خواست سرنگونی این رژیم،
دست نکشیدهاند و همچون سلطنت شاه، سلطنت فقیه را هم به زیر خواهند کشید...سلام بر
حنیفنژاد و محسن و بدیعزادگان، سلام بر جزنی و احمدزاده و پویان و پاکنژاد و سلام
بر فاطمه امینی، مرضیه اسکویی و اعظم روحی آهنگران...». (پاریس 21 بهمن 1393)
اکنون با گذشت 34 سال از حماسه خونین در 19
بهمن 1360 و با نگاهی اجمالی به آن مقاومت تمام عیار و پرشکوه، بخوبی در می یابیم که
جوهر و مضمون آن رشادت ها چیزی بجز “مقاومت به هر قیمت » در مقابل دیکتاتوری مذهبی
حاکم بر میهنان نبود. مقاومت در مقابل سفاک ترین نوع استبداد و بقول پدر طالقانی “استبداد
در پس پرده دین» که با گذشت سی و هفت سال از بقدرت “خزیدن» آن، ملیتی را نه تنها در
ایران، بلکه در منطقه بحرانی خاورمیانه با اعدام، ترور، جنگ افروزی و صدور بنیادگرایی
به گروگان گرفته است.
گرچه دژخیم در این روز به زعم ضد انقلابی خود
کادر و فرمانده ارزنده و انقلابی همچون موسی و سمبلی همچون اشرف را از مقاومت مردم
ایران گرفت، و بدین سان مقاومتی را از چنین ارزش های مبارزاتی محروم ساخت، اما دیدیم
و حاکمان زر و زور نیز به عیان دیدند که جبر تاریخ و اراده ی مردم بپاخاسته ایران پیروز
این نبرد نابرابر بودند، نبردی که در راستای تعمیق آن مردم ایران به همراه مجاهدین،
در سر فصل های مختلف این رژیم با تمامی دستجات و باند های درونی آن را به بن بستی بازگشت
ناپذیر و سراشیب سرنگونی کشانده است. سخن از رژیمی ابتر و بی آینده و نامشروع با مجموعه
ای از بحران های لاینحل و جام های زهر یکی پس از دیگری است، که تنها به ضرب سپاه پاسداران،
نیروی تروریستی قدس، لباس شخصی ها، ساواک و ساواما و به ضرب بگیر و ببند و زندان و
شکنجه هنوز در قید حیات است.
در این روز تاریخی بود که موسی خیابانی و اشرف
رجوی بهمراه 18 تن از یاران پاکباز اشان آرزوی اسیر شدن بدست پاسدارن ظلمت و سیاهی
را بر دل خمینی و خفاشان شب گذاشتند و در نبردی نابرابر رستگار شدند. “شبهنگام، مردم
ایران از صفحة تلویزیون رژیم فدیههای راه رهایی خود را به تماشا نشستند و پیکر بهخون
تپیده سمبل زنان مجاهد، شهیداشرف رجوی و اسارت طفل شیرخوارش و چهره پرصلابت سردارخیابانی
را به فرزندانشان نشان دادند».
اما در رابطه با 19 بهمن جا دارد تا ضمن گرامیداشت
این روز تاریخی وبا ادای احترام به شهدای والامقام آن که بواقع چون مشعلی خود را فدای
آزادی مردم میهنمان کرده اند، به گوشه هایی از وقایع آن بپردازیم. خاطرمان هست که در
آن شب خونین روابط عمومی سپاه سرکوبگر پاسداران در اطلاعیه ای از جمله با اشاره به
جزئیات واقعه، چنین گزارش کرده است: «ساعت 5 و 50 دقیقه موسی خیابانی مرد شماره 2 سازمان
و رهبر شاخه نظامی سازمان به اتفاق همسرش وارد خانه امن شدند تا در جلسه محرمانه شرکت
کنند، پس از وارد شدن موسی خیابانی به مخفیگاه عملیات آغاز شد. ... گزارشات رسیده حاکیست
محل جلسات محرمانه رهبران (مجاهدین) واقع در خیابان زعفرانیه شمیران، خیابان سرلشکر
فلاحی، کوچه بن، پلاک 7 طی 5 ساعت درگیری مسلحانه به تصرف پاسداران انقلاب در آمد.
با کشف این خانه امن، موسی خیابانی مرد شماره 2 سازمان، اشرف همسر مسعود رجوی و محافظین
آن ها و 10 تن از اعضای کادر مرکزی و نظامی این سازمان» کشته شدند.(خبرگزاری نیروی
سپاه پاسداران فارس 19 بهمین 1393)
سردار خیابانی نیز در آبان ماه سال 60 شرایط
نبرد علیه دیکتاتوری مذهبی حاکم و چشم انداز را در نامه ای خطاب به برادر مسعود اینگونه
به تصویر کشیده بود: “یادت هست که در مقطع 30خرداد در حضور خودت تصمیم گرفتیم که حتی
اگر ما یک عاشورا در پیش داشته باشیم و تمام سازمان را نیز فدا و قربانی کنیم نباید
در روز موعود در انجام تعهداتی که در قبال خلق و انقلاب داریم درنگ و تردید کنیم و
خداینکرده به سرنوشت حزب توده دچار شویم؟ و اکنون ما در شرایطی هستیم که از آن آزمایش
تاریخی با موفقیت گذشتهایم و از این نظر برای همیشه اصالت و سربلندی خود را در تاریخ
ثبت کردهایم...
اکنون چشم امید اکثریت تودههای مردم به سازمان
است. امیدوارم که خداوند، ما را هرچه بیشتر شایسته این امید و اعتماد مردم و همچنین
شایسته پیروزیهای بزرگتر آینده بکند». (سایت مجاهدین خلق)
اکنون که به گذشته نه چندان دور نگاه می کنیم،
سیر تحولات یکبار دیگر حقانیت این راه و این خون های بناحق ریخته را به اثبات رسانده
است. خمینی ملعون و خامنه ای دیکتاتور به غلط براین باور بوده و هست که با کشتن، سوزاندن،
اسید پاشی و بمباران این نسل از بین خواهد رفت. بقول سردار خیابانی: “ممکن است ما را
بکشید، ممکن است ما را شکنجه کنید، اما نه، مجاهدین از بین رفتنی نیستد، این فکر از
بین رفتنی نیست». معنا و و مفهوم این این سخن ژرف را ما ایرنیان، یاران و اشرف نشانان
و همچنین افکار عموم بخوبی دیده و لمس کردند. رژیم صدها بار و هزاران بار در این آزمایش
خوار و بور و شکست خورد. در زندان و شکنجه در برابر اراده مجاهدین و مبارزین شکست خورد،
در اشرف قهرمان شکست خورد، در لیبرتی شکست خورد و به یقین در جای جای این میهن اسیر
روزی نه چندان دور نیز شکست خواهد خورد. این جبرزمان و جوهر و مضمون مبارزه است.
و اما سالگرد قیام 22 بهمن
به یقین خواست مردم ایران برای انقلاب ضد سلطنتی
ریشه یی در قدمت عمر رژیم وابسته پهلوی داشت، خواسته ای که دلیل اصلی آن را باید در
شکست اهداف انقلاب مشروطیت و تبع آن در پیدایش دیکتاتوری رضا خان و سپس محمد رضا جستجو
نمود.
با نگاهی اجمالی به داده های تاریخ معاصر می
توان تبلور این خواسته ی مردمی را در جنبش های مختلف منطقه یی و سراسری علیه سلطنت
پنجاه و هفت ساله ی پهلوی بخوبی رویت نمود. سخن از جنبش هایی برآمده از دیدگاه های
بغایت ملی و مردمی در گیلان و مازندارن، در کردستان و آذربایجان و در خراسان و تهران
و دیگر نقاط میهن امان می باشد. بسیاری از انقلابیون بویژه مجاهدین و فدائیان بدرستی
بر این باور هستند که عدم وجود دمکراسی، نبود آزادی های سیاسی، وخامت اقتصادی، فقر،
بیکاری، وجود بازار شدیدا مصرفی و وابسته، سرکوب گسترده ی نیروهای سیاسی و آزادیخواهان،
چپاول و دزدیهای نجومی خانواده ی دربار، وابستگی سیاسی و اقتصادی و نیز کودتای ننگین
28 مرداد علیه حکومت ملی دکتر مصدق که در پی آن ضربه ی بازدارنده یی به مبارزات آزادیخواهانه
و استقلال طلبانه ی ایرانیان بود و تا بیش از یک ربع قرن دلیلی برای بقاء دیکتاتوری
شاه گردید، از عمده دلائل بحق مردم برای رفتن شاه بودند.
در رابطه با بحران های اقتصادی که به مانند
بختک بر گرده بخش های بزرگی از محروم سوار شده بود، برای نمونه با بالا رفتن قیمت نفت،
شاه بدنبال طرحهای صنعتی میرود. وی در کتاب انقلاب سفید در این رابطه چنین مینویسید:
“تا چندی پیش ایران را فقط یک کشور کشاورزی می پنداشتند و اهمیت صنعتی شدن و امکانات
وسیعی که کشور ما در این زمینه دارد، غافل بودند. ولی اکنون ما تصمیم داریم از این
امکانات و شرایط برای صنعتی کردن مملکت حداکثر استفاده را بکنیم...».
با این جملات شاه به یک واقعیت سر سخت اشاره
میکند و آن اعتراف به شکست,, اصلاحات ارضی,, قلابی است. برنامه های کشاورزی نیز هرگز
نتوانست حداقل های لازم برای جامعه ی آن روز ایران را برآورده نماید. بطور کلی اصلاحات
شاه ساخته بدلیل عدم ایجاد بافت و امکانات صنعتی در دهات و روستاها با شکست روبرو گردید.
دهقانان بدلیل عدم امکانات کشاورزی مجموعه زمین های خود را فروخته و دسته دسته راهی
شهرهای بزرگ میگردند.
در شهرهایی مانند تهران با کمترین امکانات رفاهی
و شبکه های زیر بنایی شهری مناسب مانند، مسکن، بهداشت، مدارس، دانشگاها و از همه مهمتر
بازار کار و تولید واقعی، مردم و روستائیان فقیر ناچارا به حاشیه ی شهر ها رانده می
شدند و پس از مدت کوتاهی بدلیل فقر و بیکاری به,, زاغه نشینی و حلبی آباد,, روی می
آوردند. این امر تا بدانجا پیش رفت که برای مثال جمعیت تهران طی مدت کوتاهی به ابعاد
میلیونی خود رسید. شهر های دیگر مانند اصفهان، شیراز، مشهد، رشت تبریز و غیره نیز از
این بلایا در امان نمانده، بطوریکه در کوتاه مدت شیرازه های کشور از هم گسسته و جامعه
دستخوش مشکلات اجتماعی و فرهنگی گردید.
به موازات تمامی این نکات باید به دو فاکتور
مهم نیز در ضریب زدن به تحولات دهه سی الی پنجاه که سرانجام به قیامی مردمی تبدیل و
بساط دیکتاتوری شاه را برچید، اشاره نمود:
نخست موقعیت استراتژیک ایران در منطقه خلیج
فارس و بویژه همسایگی با اتحاد جماهیر شوروی در اثناء جنگ سرد.
و دوم سیاست کلان ایالات متحده در رابطه با
شاه و وابستگی سیاسی- اقتصادی رژیم پهلوی به آن کشور.
بدون اغراق باید گفت که که نطفه ی انقلاب ضد
سلطنتی سال 57 در ایران در فردای قیام 15 خرداد و سرکوب خونین رژیم شاه بسته شد و از
بستر آن در تقابل با هرگونه مبارزه رفرمیستی، جریانات انقلابی با دیدگاه های عمیقا
ملی و مردمی برخاستند وبدین سان علم و دانش نوین مبارزاتی خود را به رژیم شاه تحمیل
نمودند. نیروهای پیشتازی همچون مجاهدین و فدائیان خلق که صحنه دانشگاه ها و مراکز آموزشی
را به پایگاهی برای گسترش مبارزات تبدیل نمودند و سرانجام مردم ایران و جهانیان به
چشم خود دیدند که چگونه می توان طلسم پایداری و قدر قدرتی دیکتاتوری می توان شکست.
سخن از جنبشی مسلمان و مردمی با دیدگاه های
بغایت انقلابی و ملی است که توسط شهید بنیانگذار محمد حنیف نژاد پایه گذاری شد. اصول
و پرنسیب هایی که نه از خارج وارد شده، بلکه با جستجو در هویت فرهنگی، قومی و ملی ما
ایرانیان، سطر به سطر و نوشته به نوشته، راهگشای عمل برای شکستن بن بست دیکتاتوری شاه
گردید.
استراتژی اصولی این جنبش مردمی یعنی “سرنگونی
رژیم شاه » با خیل شهیدان و اسرا و با دیدگاه اصولی که در یک دوران بسیار سیاه از سه
سو مورد حمله و هجوم قرار گرفته بود، سرانجام به ثمر نشست ودر نهایت به قیامی ضد سلطنتی
منجر گردید. در پی ضربه اپورتونیست ها به سازمان مجاهدین خلق بود که سه جریان یعنی
شاه، مرتجعین مذهبی و اپورتونیست ها، مجاهدین را محاصره کرده بودند. در این راستا هرکدام
به سهم خود ضرباتی را به نیروی پیشتاز وارد ساخته و بدین سان بود که زمینه چفت شددن
عنصر عینی به ذهنی را در جامعه به بن بست کشاندند.
بهر حال در چنین بحرانی بود که با بروی کار
آمدن کارتر اکنون توجهات بسوی ایران و دیکتاتوری شاه معطوف گردید بطور کلی سیاست کارتر
در رابطه با ایران بر دو محور استوار بود:
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر